همش منتظر معجزه. همش منتظر یه صدا ، یه نگاه ، یه اتفاق غیر منتظره خوب، روز هام داره میگزره. داره عذابم میده. خستم کرده. اون آینده دور ، اون روز های نامعلوم پیش رو. اون آدم های ناشناس. چرا همه چیز مثل معماست؟ چرا همه چیز پیچیدس ؟ چرا نمیشه درمورد یه چیز کوچیک ، کوچیک فکر کرد. چرا چرا چرا نمیشه به جواب رسید؟ چرا چرا چرا چرا نمیشه به درستی جواب اطمینان کرد؟مگه تو خدا نیستی؟ مگه تو بزرگترین نیستی؟ مگه تو قادر بر نامقدور نیستی؟ پس بیا و یک بار ندید بگیر و راه بده. خط بده. برنامه بده. دادی؟ نشونم بده. جلومه؟ برام بخونش. داری میخونی؟ چرا پس من نمیشنوم؟ چراااااااااا؟؟ عادلی؟ رئوفی؟ آره. میدونم. ولی... ولی میدونی داره میلرزه. ستون هام رو میگم. ستون های ایمانم. به خاطر این همه مجهولاتی که تنها جوابش ایمانه. یه ایمان از جنس خودت. از جنس بیکرانه های نامعلوم. بیا و برای یک بار هم که شده به رخم بکش. بیا و برای یک بار هم که شده پرده ها رو کنار بزن. باور کن من همون انسان خودتم. همون که با خاک و آب صورت کردی. یادته؟ پس بیا برای یک بار هم شده با بندت بدون حجاب حرف بزن. بیا...بیا با بندت راهت باش. بیا...بیا با من قدم بزن...
" با تو دارد گفت و گو شوریده مستی.
- مستم و دانم که هستم من-
ای همه هستی ز تو ، آیا تو هم هستی؟ >اخوان< "
نظرات شما عزیزان: